دارم براي خودم شربت درست مي کنم.ليوان توي هوا تابش مي دم ميگم اين آخري را فقط براي تو مي نوشم دستم روي جداره ليوان بي حس شده. اين چندمين باره که از ديروز فکرت هجوم آورده توي سرم. از صبح دارم دنبال عکس آنا مي گردم.چرا وقتي همه چيز جابجا مي کردم فکر امروز را نمي کردم که ممکن که دلم بخواد اينقدر سر به سرم بگذاره و لج در بيار باشه. حالا مي خوام عکست لااقل عکست روبروم باشه تا اين يک ليوان آخري بخاطر تو سر بکشم.
درباره این سایت